امام حسین هنوز مظلوم است
روزی گاندی با تعداد کثیری از همراهان و هواخواهانش میخواست با قطار مسافرت کند. هنگام سوار شدن، لنگه کفشش از پایش درآمد و در فاصله بین قطار و سکو افتاد. وقتی از یافتن کفشش در آن موقعیت ناامید شد، فورا لنگه دیگر کفشش را نیز درآورد و همان جایی که لنگه کفش اولی افتاده بود، انداخت. در مقابل حیرت و سوال اطرافیانش توضیح داد: «ممکن است فقیری لنگه کفش را پیدا کند، پیش خود گفتم بک جفت کفش بهتر است یا یک لنگه کفش؟»
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم معلم گفته بود انشا بنویسید من نوشته بودم علم بهتر است من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد سال های آخر دبیرستان بود من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم روزنا مه چاپ شده بود من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است چند سال گذشت من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم وقت قضاوت بود من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند زندگی ادامه دارد من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!! من , تو , او اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه بود ؟؟؟ هر روز از کنار مردمانی می گذریم که یا من اند یا تو و یا او و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن او |
ABOUT
MENU
Home
|